هر انچه نباید در ذهنم بماند

بعد از ماه ها شماره ۳۱

سلام

کسی یادش میاد منو؟

این مدت اتفاق های زیادی افتاد. من زنگ زدم به اون آقایی که دعانویس بود. برام ی سری کار هایی کرد که من واقعا باورش کردم. نیما خیلی عوض شد. خیلی خوب شده بود. بعد از مدتی مادرشوهرم اومد و گفت دیگه به اون آقا زنگ نزن و هر چی پرسیدم چرا جواب نداد و گفت ازش خوشم نیومد. حالا چرا؟ چون فهمیده بود مادر شوهر من کیه و چه کار‌هایی میکرده. بعد از مدتی هم دعاهایی که اون آقا به من داده بود یهو ناپدید شد!! طبق حدس من و گفته اون آقا مادرشوهرم بر داشته بود. من خیلی ناراحت شدم. واقعا نمیتونست ببینه عروسش بعد از چند سال داره رنگ خوشبختی رو تو زندگیش میبینه؟ برا اینکه پسرش تحت سلطه خودش باشه باید زندگی مشترکش رو خراب کرد؟ 

من خیلی با نیما حرف زدم. واقعا دیگه رفتار های اخیرش رو نمیتونستم تحمل کنم. به راحتی میگفت من برای تو و زندگی هیچ کاری نمیکنم. بهش گفتم دیگه اینجوری نمیتونم دوام بیارم، میرم. به آسونی گفت برو. 

منم خونه مامانم اومدم به عنوان قهر. یک ماهه که اینجام امروز خاله بزرگه ام رو فرستادن که برو بیارش. پسر خاله ام خیلی گفت بیا بریم ولی نرفتم. نیما واقعا نمیخواست زندگی کنه... نمی خواست من هیچ آزادی یا اختیاری داشته باشم. من حتی تا پای طلاق و جدایی هم ایستادم. میدونم چقدر بده ولی انتخاب بین بد و بدتره... توی خونه نیما مریض شده بودم... ولی به راحتی میگفت شما همتون مریضین... 

چی بگم...


شماها کجایین؟؟؟؟ خوبین؟؟؟؟؟

۲ ۰
میم کاف
۲۳ مرداد ۱۴:۵۱
سلااااام
وای چ خوب دوباره نوشتی
یادت بودم ولی خب نبودی کلا ک احوالتو بگیرم:(


پاسخ :

سلام سلام
فدا فدا
سپاس سپاس ^^  


میم کاف
۲۳ مرداد ۱۴:۵۳
الان تو وبای بروز شده دیدم اسمتو:)

نمیدونم بابت حرفای تو پستت چی بگم...
ان شالله هر چی که بهترینه برات پیش بیاد 

پاسخ :

سپاس عزیزم
ان شاء... هر چی برا هرکی خیره پیش بیاد
😙
سر به هوا!
۲۳ مرداد ۱۸:۱۳
سلام. اوه چقد اتفاق افتاده توی این مدت! 
نمیدونم واقعا چی بگم دوستم... :(
ان شاءالله که رابطه تون اصلاح بشه... 
خیلی شرایط سختیه با بچه درمورد طلاق تصمیم گرفتن... 

پاسخ :

سلام سلام ^^
منم نمیدونم :/
سپاسم من 😁😚

خیلی... 😔😔😔
حامد سپهر
۲۴ مرداد ۱۶:۴۴
سلام من جدیدا میخونمتون ایشالا از شادیهاتون بنویسین
من اصلا اعتقادی به دعا و اینچیزا نداشته و ندارم

پاسخ :

سلام ممنون لطف میکنید
منم اعتقادی نداشتم ولی بعد از اون جریان اعتقاد پیدا کردم. نمیدونم والا... 
کار خوبه خدا درست کنه.. ^^
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
یک زن از اهالی ایران زمین، متولد سال هزار و سیصد و هفتاد خورشیدی، متاهل، دارای یک فرزند به اسم هدیه،
باشد که در این دیار هزار رنگ مجازی، دلی سبک کنم از غم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان