هر انچه نباید در ذهنم بماند

هدیه گانه3

۶ نظر

این تبلیغ شامپوئه هست که میگه: گردو و انار و روغن آرگان شامپو حیات :|  هدیه عاشقش شده. اون شامپوهایی که از بالا میوفتن رو دوست داره همش میگه : اَتاااد اَتاااد


بعد ازشون یاد گرفته که هر چی داره پرت کنه بالا. :)) امشب کم مونده بود منم پرت کنه بالا :))

تازه داره پریدن رو یاد میگیره. کاش میتونستم براتون فیلمش رو بذارم :))

۶ ۰

شماره20

۵ نظر

دیشب رفتیم کنسرت. دم در هدیه رو راه ندادن :| نیما بیرون موند و نگهش داشت. چند بار بهش پیامک زدم که بیام بیرون؟ همش گفت نه. خیلی عذاب وجدان کشیدم :( 

کنسرت دوستش بود. پارسا . با پوریا _برادر پارسا_ و خانومش رفتیم و بعدشم رفتیم یه کم چرخیدیم. پارسا از معدود دوست های نیماست که من دوستش دارم. خیلی پسر مودب و اقا و باشخصیتیه. چند سالی از من کوچیکتره و منتظرم بزرگ بشه و ازدواج کنه تا اگه قراره با کسی بریم بیرون اون باشه نه دوستای کم شعور فعلی نیما :(

چ پست غمگینی شد :| اومده بودم شاد بنویسم. 

خلاصه دیشب شب خوبی بود هر چند هنوزم عذاب وجدان دارم. کنسرته هم سنتی بود و از ساز های سنتور و دف و تار و سه تار و نی و... کلا ساز های ایرانی استفاده شده بود. جاتون سبز

۶ ۰

شماره19

۷ نظر

من یک قهرمانم ^^

چرا؟

چون پریشب طی یک عملیات انتحاری یک سوسک به بزرگی دو بند و نصفی از یک انگشت رو کشتم ^^


واکنش نیما: تو یه قاتلی =)))

واکنش من: ×__× .  من یک قهرمانم ^^



۷ ۱

شماره18

۸ نظر

نیما میگه فردا میخواییم بریم کنسرت، نمیدونم دروغ میگه یا راست :| میگم خواننده؟ میگه خواننده نداره :| 

نتیجه رو بعدا بهتون میگم

۲ ۰

شماره17

۶ نظر

از این به بعد رازیانه صدام کنین :دی    به secret  هم میخوره =))

خب پس یک عدد رازیانه خوابالود هستم در خدمتتون.

به شدت خوابم میاد اما چون دیر شده دیگه نمیرم بخوابم. امروز لیوان و پارچ  ها و سینک ظرفشویی رو با وایتکس شستم، یکم بدنه یخچالم رو تمیز کردم، چهار چوب و کلید و پریز ها ، در ها رو تمیز کردم. هدیه هم از این موقعیت استفاده لازم رو کرد و هر چی دستمالو پلاستیک و لباس و اسباب بازی تو خونه بود پخش زمین کرد  الان من باید برم همه شون و جمع کنم و جارو بزنم و ظرف ها ناهار رو بشورم و درس بخونم و :(((

یکی بیاد کمک من خب :||||


دیگه اینکه دیشب بازم حالم بد بود. اما صبح که شد بهتر شدم. تا زمانی که چشم هایم به حد بیهوش شدن پیش رفت با گوشی ور رفتم و بعد دیگه خوابیدم. فکر نکنم زندگی من رنگ ارامش بگیره :(

۱ ۰

شماره16

۵ نظر

نیما مسافرته، تا یک ساعت یک ساعت و نیم دیگه میاد. دیروز رفت. یه مسافرت کاری. دیروز چند دقیقه ای فکر میکردم خدایا هنوزم مثل قبل میتونم بهش بگم عشقم؟ اگه بگم عشقم هست یا دروغه؟ وقتی نگاش میکنم انگار که یه ادم عادیه تو زندیگم. مثل پدر مادر که حق انتخابی نداری و تو زندگیت اجبارن، انگار شوهر من هم تو زندگیم اجباره. مثل خواهر و برادر که تو زندگیت هستن، انگار زاده شده که تو زندگیم باشه.  دیگه اون عشق اول نیست تو قلب زخمی شده ام :( شاید خودش هم نمیدونه چه بلاهایی سر روحم اورده تو زندگی، میدونم واقعا نمیخواسته این حجم از اذیت رو بهم تحمیل کنه اما دیگه فرقی هم نمیکنه. فقط الان تمام تلاشم رو میکنم که از اینی که هست بدتر نشه. یا اگه میشه بهترش کنم.


+قصدم بی حرمت کردن پدر مادر و خواهر برادر نبود، فقط از نظر انتخابی نبودن گفتم.


۵ ۱

هدیه گانه2

۵ نظر

__ برگ درخت ها چه رنگیه؟

_ســـَز

__چمن چه رنگیه؟

_ ســـــَز

__بابا چه رنگیه؟

_ ســـــَز


(سبز)

:))

۵ ۰

شماره15

۶ نظر

یه دوش سه دقیقه ای میگیره، میگم اصلا اب به تنت خورد؟ میخنده و میگه دم گرفتم برا ماب بیار دارم خفه میشم. نگاهی گذرا بهش میندازم و میرم براش لباس بیارم و میگم خدا شفات بده عزیزم.  میخنده و میگه بیا اینجا. میرم پیشش پیشونیم رو بوس میکنه و میگه حالا برو بیار 

:|

لباس بهش میدم و میگم من رفتم پای سیستمم، بعد از چند دقیقه بر میگردم و میگم برام یه لپ تاپ جدید بخر سیستمم خیلی داغونه. قول میده تا اخر مهر بخره برام.


خدا کنه رو قولش بمونه. 

۴ ۰

شماره14

۵ نظر

مامان بیمار شده و بابا به جای وفاداری، میگه: برای من هیچکس به جز خودم مهم نیست.

متاسفم که این رو میگم ولی بعضی وقت ها از بابا بدم میاد

۰ ۰

هدیه گانه

۱ نظر

تصمیم گرفتم خاطرات هدیه رو با این عنوان ثبت کنم

بالش ها رو میارم، میذارم رو زمین و میگم بخواب تا مامان هم بخوابم. فوری میخوابه روی بالش من و میگه: منه  (یعنی این از منه)

_نه این از منه، اون بالش از شماست

با چاشنی خنده اشاره میکنه به بالش من: اَ  توعــه (از تو ئه)

_از تو ئه نه مامان، بگو از شماست

__ اَ  توعــه


:))


۳ ۰
یک زن از اهالی ایران زمین، متولد سال هزار و سیصد و هفتاد خورشیدی، متاهل، دارای یک فرزند به اسم هدیه،
باشد که در این دیار هزار رنگ مجازی، دلی سبک کنم از غم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان