هر انچه نباید در ذهنم بماند

شماره25

۲ نظر

پریشب بعد از یکم حرف زدن ازم پرسید پشیمونی که من رو انتخاب کردی؟ حقیقت این بود که باید میگفتم اره، ولی گفتم اره "یکم" . گفت پس پشیمونی! گفتم اره مثل تو که چند روز پیش گفتی پشیمونی. گفت من از ازدواج کردن پشیمونم نه از اینکه با تو ازدواج کردم ولی تو میگی از ازدواج کردن با من پشیمونی. منم گفتم من هم از ازدواج کردن پشیمونم هم از با تو ازدواج کردن. وقتی "من" میام پیشت میخوابم، وقتی "من" باید بگم بغلم کن، وقتی "من" میام تو بغلت و تو هیچ زحمتی به خودت نمیدی، وقتی "من" میگم رو پهلو بخواب تا تو یکم بغلم کنی ولی نمیکنی، نباید پشیمون باشم؟ یه خنده طعنه امیز زد که نفهمیدم یعنی چی. تمام این حرف ها تو قالب شوخی زده شد اما دوتامون خوب میدونیم جدی ترین حرف هایی بود که به هم زدیم. 

همیشه تو یه رابطه خراب، هر دو طرف مقصرن، مسلمه که منم استثنا نیستم اما دیگه دوسش ندارم. یه ذره هم به روم نیاوردم که از مشکلات خونواده پدر مادرم چقدر ناراحتم و همیشه مثل قبل و راحت برخورد کردم اما ذهنم داغون و اعصابم داغونتره. دیشب گوشی دستم بود و اون داشت از ای فیلم مختار میدید. میدونم دوست نداره من رو گوشی به دست ببینه ولی باید برای سومین شب منتوالی هم میرفتم پیشش و میخوابیدم و میگفتم بغلم کن و اخرشم اون هیچ کاری نکنه و من بچسبم بهش و بعدش بهم بربخوره و ناراحت بشم و پاشم برم؟؟؟؟ نه! حتی ذره ای هم تکون نخوردم و با گوشی بودم. اخر شب وقتی فیلم مختار تموم شد رفتم گوشی رو زدم تو شارژ، و خوابیدم. چند دقیقه بعدش دوباره دیدم دارم فکر های چرند میکنم و اعصابم خورد شد پاشدم گوشی رو برداشتم و شروع کردم وب خونی. یک ربعی خوندم دیدم بیداره و هی داره این دنده اون دنده میشه گوشی رو پرت کردم رو مبل و خوابیدم. گفت بالاخره خوابت گرفت؟ هیچی نگفتم. گفت با تو ام ها. بازم هیچی نگفتم. بعدم گفت این دفعه یه اینترنی وصل کنم برای تو!!!! 

میخواستم بگم یادت رفت اون روزی که از ساعت 3 بعد از ظهر تا هشت و نیم شب گوشی دستت بود و تو نت میچرخیدی؟ یا حواست نیست همیشه گوشی به دست میری تو wc  و نیم ساعت میشینی تو دستشویی؟ خر نیستم! حرف نمیزنم که زندگی به طلاق منجر نشه وگرنه هیچ خری با توئه بی شعور نمیسازه که 6 ماه نری طرفش!!!! و اونوقت اینجوری رفتار میکنی. 

ولی سکوت کردم

۰ ۱

شماره 24

۶ نظر

به وضوح، بار ها و بار ها، ازش خواستم بهم محبت کنه اما دریغ:(

میترسم از روزی که ازش ببرم و دلم جای دیگه ای گرم شه :(

۲ ۰

هدیه گانه4

۷ نظر

اِشین : بشین

_با اخم_ بیا  : حتما بیا

_ساده _ بیا: لطفا بیا

هاشو : پاشو

حنا: انار

هِلو : هُلو

داداش یَـــف؟ : داداش رفت؟

اُخُ : بخور

عَسَم: عزیزم

بابا اوشو : بابابزرگ

^^

۲ ۰

شماره23

۰ نظر

ترجیح دادم این پست رو فراموش کنم

۱ ۱

شماره22

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شماره21

۲ نظر

از همه معذرت میخوام که این چند وقت نه کامنت جواب دادم نه سر زدم بهتون. چند روزی هست که سرم خیلی شلوغه و حسابی اعصابم با خاک یکی شده. خدا رو شکر با نیما چند وقته مشکل چندان بزرگی نداشتم اما مشکلات پدر و مادرم سوهان روح همه ما بچه ها شده. از همه شما خواهش میکنم برای رفع مشکل ماها دعا کنید. و اگه براتون حوصله سر بر نبود یک صلوات بفرستید. سپاس

۵ ۰
یک زن از اهالی ایران زمین، متولد سال هزار و سیصد و هفتاد خورشیدی، متاهل، دارای یک فرزند به اسم هدیه،
باشد که در این دیار هزار رنگ مجازی، دلی سبک کنم از غم...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان