يكشنبه ۷ شهریور ۹۵
امشب که اومد اولش محلش نذاشتم. خاسم یکم قهر باشم. دیدم میخوام بعد از دو هفته اجازه بگیرم برم خونه پدریم. بیخیال شدم و شامش رو ذاغ کردم و قبل از خوردنش گفتم برم فردا؟ گفت بر. فقط همین. زنگ زدم به خواهرم با هم بریم. گفت اجازه بگیر عصر با هم بریم یه سر بازار شوهرم اجازه نداد. امیدوارم فردا بتونم راضیش کنم.
چقدر بده مجبورم برای هر چیزی اجازه بگیرم. خدایا بهم صبرو طاقت و مهربونی و دلگرمی بده
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.